معنی سرکیسه را شل کردن
لغت نامه دهخدا
سرکیسه کردن. [س َ رِ / س َرْ س َ / س ِ ک َ دَ] (مص مرکب) سر و کیسه کردن. از کسی چیزی گرفتن برای خود. باتلطف در سخن و تملق مالی از او بعطا گرفتن. از او مالی به حیله یا تضرع و کلاشی بدست آوردن:
هرچند سرکیسه ٔ این طایفه مهر است
کردیم سرکیسه ولی اهل جهان را.
میرزا عبدالغنی قبول (از آنندراج).
سرکیسه گشادن
سرکیسه گشادن. [س َ رِ س َ / س ِ گ ُ دَ] (مص مرکب) بخشش کردن:
چون خصم سرکیسه ٔ رشوت بگشاید
در وقت شما بند شریعت بگشایید.
ناصرخسرو.
بهر جا که رایت برآرد بلند
سرکیسه را برگشاید ز بند.
نظامی.
رجوع به سرکیسه سست کردن شود.
شل کردن
شل کردن. [ش ُ ک َ دَ] (مص مرکب) سست کردن. (ناظم الاطباء). سست کردن چنانکه عنان مرکبی را. (یادداشت مؤلف). رها کردن.سر دادن. گذاردن که بی مانعی روان شود:
چو شل کرده باشی رگ آب دیده
بصر بسته ٔ توتیایی نیابی.
خاقانی.
|| رها کردن.از یک لرفقیر شنیدم که خطاب به خدای تعالی میگفت: «نمی تونی [نمی توانی] بنده داری کنی شل کن بمرم »؛ یعنی رها کن تا بمیرم. (یادداشت مؤلف). || با آب بیشتری آمیختن: شل کردن گچ را؛ آبکی کردن. (یادداشت مؤلف). || فراخ و گشاده تر کردن چنانکه بند شلوار و تنگ اسب یا شال کمر را. (یادداشت مؤلف).
- سر کیسه را شل کردن، پول خرج کردن. (فرهنگ فارسی معین).
- || رشوه دادن. (فرهنگ فارسی معین).
شل
شل. [ش َ / ش َل ل] (از ع، ص) کسی که با دست نمیتواند چیزی را بگیرد، مانند کسی که دست او افلیج شده و در اراده و اختیار وی نباشد. شیشله. (ناظم الاطباء). کسی که دست و پای او حرکت نتواند کرد. (غیاث). آنکه از پای لنگد. آنکه دست یا پای او تباه شده است. لنگ. اعرج. آنکه لنگد. چلاق اعم از پای یا دست. بجای اشل عربی و بابودن، شدن و کردن صرف شود و مصدر جعلی آن شلیدن است. (یادداشت مؤلف). اکسح. (منتهی الارب):
همه کر و همه کور و همه شل و همه گول.
قریع احول (از فرهنگ اسدی).
به یک پای لنگ و به یک دست شل
به یک چشم کور و به یک چشم کاژ.
معروفی.
مدار دست گزافه به پیش این سفله
که دست بازنیابی مگر شکسته و شل.
ناصرخسرو.
پای دور فلک و دست قضا
لنگ در تربیت خصمت و شل.
انوری.
چون که دارد از خریداریش ننگ
خود کند بیمار و شل و کور و لنگ.
مولوی.
|| صفتی است برای دست یا پای شل. (یادداشت مؤلف). دست و پای از کار مانده. (ناظم الاطباء). دست و پای افلیج زده. (آنندراج). به تازی دست و پای از کار رفته و از حرکت افتاده را گویند. (فرهنگ جهانگیری).
- شل دست، فالج در دستها. (ناظم الاطباء). اَشَل ّ. (تاج المصادر بیهقی).
- شل شلی، صفت پایی که لنگد. شلان شلان. لنگان لنگان. (از فرهنگ لغات عامیانه). رجوع به ترکیب شلان شلان در ذیل شلان شود.
- شل و پت، شل و پل. (فرهنگ لغات عامیانه). رجوع به ترکیب شل و پل کردن شود.
- شل و پل کردن، کسی را به ضرب کتک ناقص کردن. بسختی کسی را کتک زدن و او را ناقص و ناکار کردن و مصدوم کردن. ظاهراً لفظ پل (به فتح اول) از توابع شل و به همین معنی است. البته بدیهی است که گوینده هرگز از این لفظ اراده ٔ معنی مصدوم ساختن و مضروب کردن پا را نمی کند و آنرا به معنی مطلق کتک زدن و تنبیه و مجازات بدنی شدید استعمال میکند. (فرهنگ لغات عامیانه).
فارسی به انگلیسی
Disburse
حل جدول
مثل پول خرج کردن
سرکیسه کردن
اخاذی کردن، فریب و نیرنگ
تلکه
سرکیسه
کنایه از گوش برى
فرهنگ فارسی هوشیار
فارسی به ترکی
kesenin ağzını açmak
گویش مازندرانی
فلج شل، سست شل لق، خیس
واژه پیشنهادی
تراش کردن
فارسی به عربی
ارتح، حل، فتره الهدوء، متساهل
فارسی به آلمانی
Entspannen [verb], Nicht gefesselt [adjective], Lockern, Befreien, Lo.sen [verb], Losbinden
معادل ابجد
1160